پارت 8 رمان خیال ✨✔️

خیال
#پارت_8

ساتیا

+اما چی ?
_نمیدونم چشه
+شاید خونوادش گرفته باشن
_نه بابا ، اگه اینجوری بود عمه بهمون میگفت ما دو روز پیش اونجا بودیم حالشون خیلی هم خوب بود
+پس چیشده بنظرت
_نمیدونم واقعا دیگه ذهنم به جایی نمی‌رسه
+ میخوای باهاش حرف بزنم?
_نه ، خودم منتظر فرصتم ، بریم اونجا باهاش حرف میزنم
+خیلی خب ، پس من برم به نازی بگم
_باشه،کاری‌نداری?
+نه عزیزم
_ خدافظ
+خدافظ
گوشیو که قطع کردم رفتم سراغ شماره مائده که بهش زنگ بزنم اما مشغول بود ...
.....

صبح لباسامو پوشیدم ، داشتم کفشامو پام میکردم که گوشیم زنگ خورد ، سادیا بود جواب دادم و ...
+الو سلام
_سلام کجایی ?
+نزدیکم بیا دم در
_باشه اومدم
....... ✓
توو مسیر که بودیم سادیا درحالیکه رانندگی میکرد با هم حرف می‌زدیم ...
+راستی یه سوال ?
_بپرس
+گفتی مائده حالش خوب نیست?
_آرع،البته‌من‌اینجور‌حس کردم
+بنظرتوچشه?
شونه بالا انداختم ، سر تکون دادم و ..
_نمیدونم،یعنی‌ازش‌نپرسیدم‌گفتم‌شایدنخواد بگه
+چجوری‌میگی‌که‌خوب‌نیست?
_خب‌از‌حرف‌زدنش‌،ازرفتارش‌معلومه
+خب،، ..
مکث کوتاهی کرد و ..
+چه‌،،علائمی‌داشت،چکارکرد?
_خب دیگه مثل سابق نیست ، مثل قبل خوش و بش نمیکنه ، همش توو خودشه ..
+خب?!
_بعدش،همش‌آهنگ‌گوش‌میده،باگوشیش‌وَر‌ میره
سادیا ابروی راستش رو بالا برد ، سری تکون داد و زیر لب یه چیزی گفت که متوجه نشدم ... پرسیدم :
_چی?

... (15_S مکث ) ...‌

+یعنی ممکنه ?!
_چی ممکنه ?
کمی وایساد بعد با نیم خندی سر تکون داد که گفتم : _سادیاااا
+هااااع ?!
_ممکنه چی
کوتاه مکث کرد و بعد گفت :
+ببینم،مائده‌چیز خاصی به تو نگفت ?
_نه‌،چی‌مثلا
اصن جوری توو فکر بود که متوجه حرف من نشد ، زدم رو شونه اش و ...

#F_BRMA2005
دیدگاه ها (۰)

پارت 10 رمان خیال ✨✔️

پارت ۱۱ رمان خیال ✨✔️

پارت 7 رمان خیال ✨✔️

پارت 6 رمان خیال ✨✔️

چند پارتی جونگکوک🐰عشق

ــــعدالتـــ برایــ یکـــ قاتلـــــــــــ☆p⁵.ویو نویسنده: ای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط